نویسنده: عرفان حسین‌پناهی مدّعیان تقدم اخلاق بر دین، معتقدند که پیش از دین نیز، مفهوم خوب و بد، درست و نادرست معلوم بوده است و حسن و قبح یک امر ذاتی و عقلی است. به عکس جریان اوّل قائلان به تقدّم دین بر اخلاق بر این باورند که خوب و بد، حسن و قبح و […]

نویسنده: عرفان حسین‌پناهی

مدّعیان تقدم اخلاق بر دین، معتقدند که پیش از دین نیز، مفهوم خوب و بد، درست و نادرست معلوم بوده است و حسن و قبح یک امر ذاتی و عقلی است. به عکس جریان اوّل قائلان به تقدّم دین بر اخلاق بر این باورند که خوب و بد، حسن و قبح و کلاً اخلاق/ارزش‌ها/اعتباریات شرعی و نقلی هستند و لازم است همه‌ی آن احکام را از شریعت استخراج کنیم.

دو نحله‌ی فکری فوق را می‌توان به‌گونه‌ای دیگر نیز تقسیم کرد: از طرفی اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان و تئوریسین‌های اندیشه‌ی اسلامی بر این عقیده‌اند که انسانهای بی‌باور به سرای واپسین، اخلاقی زیستن برای آنان معنا و مفهومی ندارد و بی‌ایمانی همان و بی‌اخلاقی همان.

اما بر اساس رهیافت‌های کلام جدید به نکته‌ای نو می‌رسیم که باور به آخرت شرط لازم اخلاقی زیستن است نه شرط کافی به این معنا که می‌توان عمل اخلاقی را نیز بدون پشتوانه آخرتی انجام داد چون اخلاق نه تنها برخاسته از دین نیست بلکه دین اخلاقی است.

این تلقی مخالف از رابطه دین و اخلاق منجر به مطرح شدن سؤالاتی از قبیل

آیا اخلاق مقدم و مستقل از دین است؟ می‌توان اخلاقی زندگی کرد اما دیندار نبود؟ در صورت جدای اخلاق از دین دایره حاجت و نیاز به دین محدود به چه مواردی خواهد بود؟ شده است، پاسخ به هر یک از سؤالات محتاج به بررسی‌های جداگانه‌ای است که در این نوشتار تنها در پاسخ به پرسش بنیادین تقدم یا عدم تقدم اخلاق بر دین کوشش رفته است آن‌هم نه در تمامی ابعاد و حالات متصور از رابطه این دو مقوله مهم انسانی-‌ربانی.

جهت ایضاح مدعا لازم است ابتدا تعریفی از دین و اخلاق داشته باشیم تا بتوانیم به‌دنبال ان رأی به تصدیق سلبی یا ایجابی بدهیم.

سعی می‌کنم به اختصار توضیح دهم و استدلال کنم که به نحوه حداقلی قضیه دین بر اخلاق تقدم دارد گزاره‌ای صادق و منطقی هست و اخلاق به نحوی از انحاء متکی و قائم بر دین است.

تعریف دین:

پیامبر در تعریف دین در نهایت وضوح و روشنی جوهر آن را اخلاق می‌داند یعنی دین در وجود و تحقق خود احتیاج به اخلاق دارد. اخلاق در تعریف دین امری عرضی نیست بلکه ذاتی دین بشمار می‌آید به این معنا که اخلاق در حقیقت و ماهیت و ذات دین جای می‌گیرد.

البته نسبت بین دین و اخلاق نسبت اینهمانی نیست. یعنی از حیث عددی دین و اخلاق مانند هم نیستند چون دین وجوه گوناگونی دارد و یکی از وجوه آن اخلاق است اما غالب آموزه‌های دینی متشکل از اخلاق است و یکی از اهدافی که پیامبر برای آن مبعوث شد عبارت است از اخلاق. بەهمین جهت پیامبر در تعریف دین اخلاق را بکار می‌برد همچنانکه در تعریف حج عرفه را ذکر کرده است.

در صورت رأی به جدایی و استقلال از دین و مقدم شمردن ان بر دین قائل به نقص دین و سلب ماهیت حقیقی از ان می‌شویم بر اساس رهیافتهای قرآنی مؤمنان و متدینان به دین اسلام دارای دو صفت مهم فروتنی در برابر خدا/حق و نیکو کاری با خلق خدا می‌باشد.

 محتوای آیات فراونی چون آیات ذیل مؤید این برداشت هستند:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّـهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ.

*إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر .

اهمیت چنین آیاتی در التزام ایمان و عمل صالح می باشد نمی‌توان مؤمن بود اما عمل صالح انجام نداد بر این اساس دین عبارتست از اول؛ رعایت قواعد و اصولی که ما بر وفق آنها رفتارهای خود با خویشتن خویش، دیگران و خدا را مورد ارزیابی و سنجش قرار می‌دهیم دوم؛ باور به وجودی برتر که عالم و آدم را آفریده و پیوسته تدبیر شؤون آنها را بر عهده دارد.

تعریف اخلاق:

مقصود از اخلاق بر اساس آنچه که از امام محمد غزالی در احیاء آمده است عبارت از طبع و سرشتی درونی که منجر به انجام و یا ترک فعلی می‌شود طبق این تعریف اخلاق دو بعد درونی و بیرونی دارد. حالات درونی کیفیت فعل را تعیین می‌کنند، آنچه در بیرون مشاهده می‌شود بازتاب علاقه‌ی درونی است.

در قلمرو فلسفه اخلاق، می‌توان به نحو استقرائی، روابط چندگانه‌ای را میان دین و اخلاق از یکدیگر باز شناخت و تفکیک کرد: وابستگی زبانشناسانه اخلاق به دین، وجودشناختی، عقلانی و روانشناختی مدعای این نوشتار در وابستگی وجود شناختی/هستی‌شناسانه اخلاق به دین و یا هر نوع ایدئولوژی می‌باشد به این معنا که جهت کشف، تعیین و تشخیص اوصاف و اصول اخلاقی در اوضاع و شرایط مختلف برای داوری اخلاقی در ارتباط با حادثه‌ها و واقعیت‌های گوناگون نیازمند دین و یا هر منبع معرفت‌زای دیگری هستیم.

بر اساس آنچه آمد تقدم دین بر اخلاق و اتکاء اخلاق بر دین به لحاض هستی‌شناختی به چه معناست؟ دین در ساحه‌ی بینش و باورها، همچنین احساسات و عواطف و هیجانات به ایفای نقش می‌پردازد دین در این دو عرصه یقینها، ظنها، شکها، عشقها، نفرتها، دغدغه‌ها و امیدهای تازه می‌آفریند بر اساس مکانیزم عمل در انسان بینش و عواطف نقش مهمی در نوع عمل دارند آدمی بسته به تغییر عقاید و هیجانات خود نوع عملکرد او نیز تغییر خواهد کرد. شخصی را در نظر آورید که روحیه‌ای مهربان و لطیف دارد به‌نسبت اشک محرومان بسیار منعطف و دل‌نرم است چنین شخصی وقتی گریه و آه و ناله بینوایی را می‌بیند بی‌اختیار و بدون توجه به نیازهای خود و میزان صداقت طرف اقدام به کمک و یاری می‌کند کمک و یاری به مستمندان فعلی اخلاقی هست که از عاطفه لطیف و محروم‌نواز شخص نشأت گرفته است همان فرد گریان بینوا اگر در مقابل روحیه‌ی خشن و زبر و زمخت فرد دیگری قرار بگیرد مطمئناً مورد کمک قرار نخواهد گرفت در این دو حالت فعل اخلاقی «کمک» به موازات تغییر احساسات و عواطف تغییر کرده است پس افعال اخلاقی نمی‌توانند فارغ از احساسات و عواطف عینیت بیابند لاجرم مصادیق اخلاقیات در دایره دو ساحه مهم وجودی کیفیت متفاوت و متغیری به خود می‌گیرند از این منظر و مرئا دین بر اخلاق پیشی دارد چون دین باورهای جدید و احساسات تازه می‌آفریند که می‌تواند کیفیت و کمیت فعل اخلاقی را با توجه به شرایط و اوضاع مختلف تغییر دهد. معنای این سخن نفی مطلق کشف احکام اخلاقی توسط عقل نیست. عقل آدمیان نیز می‌تواند کشف کند که حکم اخلاقی کسی که مال یتیم را می‌خورد چیست؟

اما در اینجا توجه به دو نکته لازم است:

۱: اثبات شی نفی ما عدا نمی‌کند(عقل یکی از منابع معرفت است تنها مرجع معرفت نیست).

۲: عقل از کجا پی برد که خوردن مال یتیم نادرست است؟ به بیانی دیگر رستنگاه نادرستی این وضعیت از کجاست؟

به گمان من، ریشه این نادرستی که توسط عقل کشف شد مقدمتاً به دستگاه فکری و احساسی شخص برمی‌گردد.

حال دین نیز بەعنوان منبعی معرفتی احساسات متدینان را بر می‌انگیزاند که این برانگیختگی احساسی منجر به دست نگاه داشتن از خوردن مال یتیم می‌شود.

به بیانی دیگر در ارزشگذاریهای اخلاقی همانند بەکار بردن مفاهیمی چون خوب، بد، درست و نادرست ما تلقی خود را از عالم واقع بیان می‌کنیم نه خود عالم واقع را فرق می‌کند که آدم عالم واقع را بیان کند یا تلقی خودش را از عالم واقع بیان کند اینها دو مفهوم کاملاً جداگانه‌ای هستند در بیان تلقی خود از عالم واقع نقش ساختمان روانی و پیشینه‌های ذهنی واقعیت غیر قابل انکاری است. یک شیء یا حادثه در چشم ناظر الف زیبا جلوه می‌کند همان شیء خاص یا حادثه در چشم ناظر ب زشت جلوه می‌کند.

در اغلب اوقات و به تناسب بافت سخن برای بیان زشتی و زیبایی در عالم واقع و رویدادهای انسانی از مفاهیم اخلاقی استفاده می‌کنیم اگر چه ارزشهای زیباشناختی با داوریهای اخلاقی دو امر کاملاً جدا هستند اما مرز مشخصی ندارند و به اصطلاح تو در تو هستند و در اغلب موارد با هم می‌آمیزند. برای مثال کشته شدن سربازان در جنگ با مهاجمان برای حمایت و دفاع از تمامیت ارضی را امری زیبا می‌بینیم و از آن با عنوان شجاعت یاد می‌کنیم در مواجهه با حق‌کشی و اجحاف احساس صحنه‌ای زشت و نازیبا می‌کنیم و از آن با عنوان ظلم، تجاوز یاد می‌کنیم، زشتی و زیبایی تلقی ما از عالم واقع است اما شجاعت و ظلم داوریهای اخلاقی ما که از زشت یا زیبا پنداشتن آن واقعه‌ها پدید آمده‌اند.

از این رو به میزان تغییر و وسعت پیشینه‌های ذهنی و ساختمان روانی افراد تلقی و برداشت آنها از زشتی و زیبایی تغییر خواهد کرد به موازات تغییر در ارزشهای زیباشناختی داوریهای اخلاقی نیز تغییر خواهد کرد.

دین به مثابه منظری برای نگاه به عالم واقع نوعی خاص از باور و احساسات را در نهان و ذهن ادمی بوجود می‌آورد که بطور بنیادینی با دیگر ذهنیات و حالات روانی متفاوت و منحصر بفرد است. دین به‌عنوان معیاری برای ارزشگذاری، داوریهای اخلاقی پیروان خود را عوض می‌کند؛ به‌عنوان مثال عدالت و ظلم دو مفهوم کاملاً اخلاقی هستند که تمامی انسانها دوستدار و خواهان این دو مفهوم اخلاقی می‌باشند اما چه چیزی را می‌توان عدالت خواند و چه چیزی را ظلم به محل دید آدمیان بستگی دارد از این رهگذر نیز می‌توانیم پی ببریم که محل دید مقدم بر داوریهای اخلاقی می‌باشد، چون مولود و ناشی شده از آن است.

جهت تخلق به اخلاقیات نیکو و دوری از رذائل دین خواستار تزکیه نفوس و عدم دخالت هوا و خوشامدهای بی‌چون و چرای نفس در تصمیم‌گیریها و داوریها می‌باشد، اصلاح بینش و درون مقدم بر اصلاح منش است با توجه به آنچه بیان شد متوجه می‌شویم که ایمان سنگ بنای عمل را تشکیل می‌دهد. در حدیث صحیحی از پیامبر نقل است که آن حضرت قبل آموزش وجه عملی دین به آموزش ایمان و جهان‌بینی می‌پرداختند که این اقدام ایشان دقیقاً بیانگر تقدم بینش بر منش است که به عبارتی دیگر پیامبر می‌خواستند نشان دهد که اعمال ریشه در جهان‌بینی‌ها دارند و جهان‌بینی‌ها نوع عمل، کیفیت و کمیت عمل را تعیین می‌کنند.

«حدثنا علی بن محمد حدثنا وکیع حدثنا حماد بن نجیح -وکان ثقه- عن أبی عمران الجونی عن جندب بن عبد الله قال: کنا مع النبی صلى الله علیه وسلم ونحن فتیان حزاوره، فتعلمنا الإیمان قبل أن نتعلم القرآن، ثم تعلمنا القرآن فازددنا به إیماناً» سنن ابن ماجه؛حدیث ۶۱،سند صحیح”

از این رهگذر متوجه نسبیت اوصاف(خوب، بد، درست و نادرست)، اصول و احکام اخلاقی می‌شویم. نسبی بودن اوصاف به معنای دلبخواهی و بی‌قانونی اخلاقیات نیست بلکه دستکم دو معنا می‌تواند داشته باشد:

یک: بەمعنای ریشه دواندن و سیراب شدن ان اوصاف از ذهن و روان.

دو: مطلق و همیشگی نیستند(رنگهای گوناگونی به خود می‌گیرند) و بسته به تغییر وضعیت متغیر و متفاوت می‌شوند.

بنابراین ارزشگذاری‌های اخلاقی به تجربه و شهود ما بستگی دارند به این معنا که ارزشها و هنجارهای اخلاقی چون از جامعه‌ای به جامعه‌ای دیگر از مکانی به مکانی دیگر و از زمانی به زمانی دیگر تغییر می‌کنند نسبی هستند.

نقل قولی از جوزف باتلر الهیدان و فیلسوف اخلاق انگلیسی در تأیید نسبی بودن احکام اخلاقی وجود دارد. باتلر از طرفداران اخلاق موقعیتی و یا شهودگرایی است ایشان می‌گوید: «هر فرد صادقی قبل از اینکه درگیر عملی بشود از خود می‌پرسد آیا کاری که من قصد به انجام رساندن ان را دارم خوب است یا بد؟ ایشان در ادامه می‌گوید من کمترین شبهه‌ای ندارم که این سؤال به‌نحوی برای هر فردی با صداقت و فضیلتی در هر شرایطی جوابی دارد «معنای سخن باتلر تفسیر دیگری از نسبی بودن احکام اخلاقی است که به فراخور وضعیت و موقعیت رنگ و لعابهای گوناگونی به‌خود می‌گیرند. در جامعه دینی ارزشگذاری‌های کلان از دین گرفته می‌شوند و از این جهت است که اخلاق در جامعه دینی رنگ و بویی کاملاً متفاوت با جوامع دیگر به‌خود می‌گیرد، از باب مثال در جامعه اسلامی خوردن شراب و نگاه به زنان غیر محرم فرمان اخلاقی بر ترک آنها مسجل است چون بر اساس آموزه‌های دینی زشت تلقی می‌شوند اما همین دو فعل در جوامع غربی حالت جواز دارند چون تلقی و برداشت آنها از این دو امر بر اساس ذهنیات و ساختمان روانی مخصوص به‌خود زشت و نازیبا نیست پس داوری‌های اخلاقی، اموری نسبی هستند که به‌دنبال باورها و احساسات شکل می‌گیرند، اصل و تقدم بر باورها، عواطف و ساختمان روانی می‌باشد چون داوری‌های اخلاقی از آنها منبعث و مشتق می‌شوند.

نسبی بودن احکام اخلاقی راه را برای غیر عینی بودن آنها می‌گشاید.

با تأمل در احکام اخلاقی مردمان در فرهنگهای مختلف متوجه می‌شویم که در مواردی احکام اخلاقی غیر عینی هستند یعنی به تمایلات و خواهش‌های ما بستگی دارند چون از فعلیت آنها خشنود نیستیم انجام نمی‌دهیم به عنوان مثال:

گیاهخواران خوردن گوشت حیوانات را اخلاقاً نادرست می‌دانند. دلائل آنها در نادرستی خوردن گوشت حیوانات از تمایلات آنها نشأت می‌گیرد در صورتی که اگر مستقل از تمایلات و خواهش‌ها بود نباید در هیچ جهانی خوردن گوشت حیوانات گزاره‌ای صادق باشد.

ازدواج با کودکان خردسال، دگرباشان جنسیتی، سقط جنین، همانندی پوشش زن و مرد، ازدواج سفید و مواردی از این قبیل قائل شدن به غیر عینی بودن اخلاقیات را موجه جلوه می‌دهد.

چنانچه استدلالات فوق درست باشند باید بپذیریم که نیازمندی و اتکای اخلاق بر دین لااقل در حوزه‌ی کشف و اثبات معقول و پذیرفتنی است و دین در این زمینه دائر مدار به‌حساب می‌آید.