وحید مژده در سالروز شهادت شهید راه صلح، یکبار دیگر این احساس در ما زنده می شود که در این شرایط نهایت حساس، چقدر به وجود آن فرزانه مرد نیازمندیم… هرچند رهبری و قیادت فراوان داریم اما به قول شاعر مشرق علامه اقبال: عقل خودبین دگر و عقل جهان بین دگر است بال بلبل دگر […]

وحید مژده

در سالروز شهادت شهید راه صلح، یکبار دیگر این احساس در ما زنده می شود که در این شرایط نهایت حساس، چقدر به وجود آن فرزانه مرد نیازمندیم… هرچند رهبری و قیادت فراوان داریم اما به قول شاعر مشرق علامه اقبال:

عقل خودبین دگر و عقل جهان بین دگر است

بال بلبل دگر و بازوی شاهین دگر است

دگر است آنکه برد دانۀ افتاده زخاک

وآنکه گیرد خورش از خوشۀ پروین دگر است

عده‎ای استاد را فقط در چهارچوب یک حزب خاص سیاسی خلاصه می کنند که او رهبر جمعیت اسلامی افغانستان بود اما من آن بزرگمرد را فراتر از این چارچوب های تنگ و دست وپاگیر یافتم. او یک رهبر ملی بود و اگر شرایط نابسامان کشورش او را محدود به این جغرافیا نمی ساخت، می توانست رهبری فراتر از مرزهای کشورش و در سطح جهان اسلام باشد.

وقتی در مورد شخصیت استاد شهید می اندیشم، نخستین سوالی که در ذهنم نقش می بندد اینست که آیا می توانم استاد را در چهارچوب یک حزب سیاسی محدود سازم؟ بعبارۀ دیگر با معیار های دوران جهاد که در مورد هر مجاهدی، بر بنیاد وابسته گی وی به حزب سیاسی اش قضاوت صورت می گرفت، آیا شخصیت استاد را هم می توان از مصادیق همان معیارها دانست؟

مردان بزرگ حتی متعلق به یک قوم و کشور خاص نیستند و استاد از چنین شخصیت ها بود. پس نمی توان شخصیت استاد شهید را در چنین محدوده های تنگ تعریف کرد و به نتیجه رسید.

به همین دلیل من به این باورم که استاد را نباید یک جمعیتی خواند. شاید خیلی ها از این سخن تعجب کنند که چگونه من رهبر یک حزب سیاسی قدرتمند دوران جهاد و پس از آن یعنی جمعیت اسلامی را جمعیتی نمی دانم. اگر استاد ربانی نمی بود آیا حزب سیاسی ای به نام جمعیت اسلامی بمیان می آمد؟

درست است که استاد رهبر یک تنظیم بزرگ جهادی بود که در دامن آن مجاهدان بزرگی پرورش یافتند و حماسه های بزرگ آفریندند اما من نمی توانم تصور کنم که استاد محدود به همان حزب سیاسی بود. در محیط بزرگتر سیاسی می توان با مردم بیشتری تماس برقرار کرد و بخصوص که برای یک رهبر مسلمان که باید پیوندی فراتر از گرایش های سیاسی، قومی وحتی ملی داشته باشد تا با جمع عظیمی از مردم که ما آن را امت می خوانیم، رابطه برقرار نماید.

بنابراین برای من قابل فهم است که وقتی استاد به عنوان رئیس جمهور افغانستان تعیین گردید، از رهبری جمعیت اسلامی استعفا داد و این پست را به دیگری واگذار نمود. نمی توان در یک محیط وسیع تر با همان ارزش های دست وپاگیر تحزب و گروه گرائی گام برداشت.

نکتۀ مهمی در شخصیت استاد بعنوان یک رهبر، برجسته و روشن بود و حتی در مقام یک رهبر جهادی نیز نخواست آن مقام را با هیچ مقام دیگری حتی ریاست جمهوری عوض کند. او کار را بعنوان یک معلم با جامعه آغاز کرد و تا آخرین رمق حیات، یک معلم و آموزگار باقی ماند. اینکه یک رهبر مردمی در جامعه حیثیت یک آموزگار را دارد، نیازمند توضیح نیست اما اینکه استاد ربانی در مقایسه با سایر رهبران جهادی ما موفق تر و با نبض جامعه آشنا تر بود، ناشی از تجربۀ کاری او در بدایت گام نهادن در عرصۀ کار با اجتماع در مقام یک آموزگار بود.

یک معلم وقتی خطاب به شاگرادان سخن می گوید، نمی گوید که من وابسته به فلان گرایش فکری هستم و بنابراین کسانی که اندیشه ای غیر از من دارند، مخاطب من نیستند. استاد در مقام یک معلم و یک دعوتگر، مخاطبانی در عرصۀ بسیار وسیع تر از جمعیت اسلامی به عنوان یک حزب سیاسی داشت.

در سال ۱۳۵۴ تحریک اسلامی قیام هایی را در بعضی از نقاط کشور از جمله پنجشیر، بدخشان، پکتیا و لغمان براه انداخت. قبل از دست زدن به این قیام ها، استاد با آن مخالف بود و چنین کاری را به نفع تحریک نمی دانست. جوانان احساساتی به این باور بودند که سرنگونی رژیم داود بدون دست زدن به قیام مسلحانه ممکن نیست. حتی شهید احمد شاه مسعود هم جانبدار قیام مسلحانه بود و از جمله مجاهدانی بود که تحت فرماندهی خواجه محفوظ منصور شهید به این قیام پیوست و در عملیات پنجشیر سهم گرفت.

در آن زمان روحیۀ عمومی در تحریک به نفع قیام مسلحانه بود اما استاد نظر خود در مخالفت با این حرکت را پنهان نکرد. او درک درست از اوضاع داشت و می دانست که قیام قبل از وقت، تحریک را مواجه به مشکلات خواهد ساخت.

صاحب این قلم سال ها قبل در مورد قیام تحریک اسلامی افغانستان علیه داود در سال ۱۳۵۴ در جنوب افغانستان از مولوی جلال الدین حقانی فرماندۀ مشهور جهاد پرسیدم. من گمان داشتم که حقانی به این دلیل که خودش در قیام شامل بود شاید از آن حرکت بعنوان یک دست آورد مثبت علیه رژیم داود خان دفاع نماید اما وی هرچند از قیام کننده گان و شهدای آن حرکت به نیکویی یاد کرد، اما تصدیق نمود که بعد از این حرکت، من به این نتیجه رسیدم که دست زدن به چنین کار قبل از وقت بود و من شخصا از این کار پشیمان شدم. ما تعداد زیادی از برادران را در نتیجۀ این قیام قبل از وقت از دست دادیم.

استاد هرچند از آغاز با این کار توافق نداشت، بعد از شکست سال ۱۳۵۴، نخواست با انتقاد از مدافعان این قیام ها، از این شکست بهره برداری سیاسی نماید. او همیشه از اینکه در نتیجۀ یک عمل قبل از موقع، تحریک اسلامی جمعی از فرزندان مخلص خود را از دست داد، ابراز تاسف می کرد اما هیچگاه کسی را متهم به این سهل انگاری واشتباه نکرد. پس از یازدهم سپتامبر، به خواست جامعۀ جهانی برای آغاز دور جدیدی برای افغانستان، نماینده گانی از جانب استاد به کنفرانس بُن فرستاده شدند. امارت اسلامی طالبان سقوط کرد و استاد که در آن زمان در شمال افغانستان بود می خواست به کابل باز گردد. کسانی با این کار استاد مخالفت کردند و گمان داشتند که وی بعد از بازگشت به کابل، بعنوان رئیس جمهور، شاید با فیصله های کنفرانس بُن مخالفت نماید. بعضی ها به استاد در مورد خطری که بازگشت به کابل متوجه جانش خواهد ساخت به او هشدار دادند اما استاد بدون ذره ای هراس و نگرانی به کابل بازگشت.

استاد با تصامیمی که در بُن گرفته شده بود مخالفت نداشت اما نظر وی این بود که چنین تصامیم باید در داخل کشور گرفته می شد. او از عواقب فیصله هایی که در گذشته در بیرون از مرزهای کشور، در مورد افغانستان گرفته شده بود دل خوشی نداشت.

نماینده گان استاد به خواست استاد عمل نکردند. استاد در این رابطه از آنان گله داشت که در محافل خصوصی با نرمی از آنان انتقاد کرد اما هیچگاه این گله را بشکل یک اعتراض و انتقاد صریح مطرح نه نمود. او می گفت: در بن وعده هایی به این دوستان داده شد که گویا رهبران جهاد در ساختن افغانستان آینده موثر نخواهند بود و این شما هستید که باید برای ساختن افغانستان جدید کمر ببندید و جامعۀ جهانی از شما حمایت خواهد کرد؛ اما به این وعده ها هم عمل نشد. جهادگران و مقاومت گران، بزودی تفنگ سالار و جنایت کار جنگی لقب گرفتند آنهم توسط کسانی که در دوران جهاد، در برابر ارادۀ ملت قرار داشتند و دشمنان سوگند خوردۀ جهاد بودند.

سرانجام مردی که روزگاری بعنوان یکی از مهمترین رهبران جهاد مسلحانه علیه اتحاد شوروی بشمار می آمد، در راس شورایی قرار گرفت که وظیفه اش خاموش ساختن آتش جنگ بود. او اراده داشت تا کاروان صلح را بسوی منزل مقصود راهنمایی نماید اما جنگ افروزان این فرصت را از او گرفتند. او شهید راه صلح شد. شهید راهی که ضرورت کشور و خواست ملت افغانستان است.