دوکتور خلیل الرحمن «حنانی» حملۀ هفتم قوتهای اتحاد جماهیر شوروی به درۀ پنجشیر٬ از نظر تعداد قوتها٬ مدت ادامۀ جنگ و تلفات انسانی و تسلیحاتی٬ بزرگترین٬ طولانیترین و سنگینترین حملۀ ارتش سرخ بر این دره شمرده میشود. هفتمین حملۀ قوای شوروی به درۀ پنجشیر در ماه ثور ۱۳۶۳، بهدنبال یک آتشبس یکساله صورت گرفت که […]
دوکتور خلیل الرحمن «حنانی»
حملۀ هفتم قوتهای اتحاد جماهیر شوروی به درۀ پنجشیر٬ از نظر تعداد قوتها٬ مدت ادامۀ جنگ و تلفات انسانی و تسلیحاتی٬ بزرگترین٬ طولانیترین و سنگینترین حملۀ ارتش سرخ بر این دره شمرده میشود.
هفتمین حملۀ قوای شوروی به درۀ پنجشیر در ماه ثور ۱۳۶۳، بهدنبال یک آتشبس یکساله صورت گرفت که با حس انتقامجویی بالایی توام بود.
mandegar-3حملۀ قوای شوروی با بمباران سراسر دره٬ از ارتفاع بالا توسط هواپیماهای « TU16 « آغاز شد و پس از آن دههاهزار نیروی اتحاد شوروی و رژیم کابل از طریق هوا و زمین بر آن یورش بردند.
خالیبودن درۀ پنجشیر از سکنه و بینتیجهماندن بمباران هوایی٬ خشم قوای شوروی را مضاعف ساخت و بهصورت وحشیانه بههر موجودی حمله میکردند٬ بر انسان٬ حیوانات٬ نباتات٬ خانهها و دهات و …، با اندک اطلاعات از وجود مجاهدان در یکی از قرارگاهها٬ حملات کوماندویی و دیسانت انجام میدادند. این وضعیت تا اواسط سال ۱۳۶۳ بهگونۀ تقریبی ششماه ادامه یافت و قوتهای دشمن در کل وضعیت تهاجمی داشت٬ اما بعدا با استقرار در مناطق معین٬ دست بهگارنیزیونسازی زدند. قوای شوروی عمدتآ در رخه – [پنجشیر] مستقر بود٬ کما اینکه در مناطقی مانند رحمانخیل٬ بهارک و پشغور گارنیزیون تشکیل داده و قوتهای داخلی را مستقر کردند.
اولین گارنیزیون آنها از قسمت علیای دره٬ منطقه پشغور بود که با افراز پُستههای حمایهیی زیادی در کوههای اطراف آن و چندکمربند تحکیم یافته بود.
مجاهدان از نیمۀ دوم سال ۱۳۶۳ و اوایل سال ۱۳۶۴ تجارب خوبی از چهگونهگی حمله بر مواقع ثابت دشمن کسب کرده بودند٬ خصوصآ از حمله بر مواضع ماینکاری شده، با شروع سال ۱۳۶۴ آمر صاحب تصمیم گرفت تا گارنیزیون پشغور را از میان بردارد که یک کار بزرگ و بیپیشینه بهحساب میآمد. برای انجام این کار٬ از مدتها قبل راه اکمالاتی قوای دولتی در منطقۀ پل شابه قطع شد و همزمان با آن حمله بر پُستههای حمایتی گارنیزیون در کوههای اطراف پشغور آغاز شد. رژیم کابل برای شکستاندن محاصرۀ پایگاه و رساندن کمک به آن٬ چندین تلاش ناکام انجام داد که آخرین تلاش آن فرستادن یک هیات مشترک از سهارگان وزارت دفاع٬ داخله و خاد، تحت رهبری جنرال احمدالدین بود که توسط دو چرخبال به پشغور آورده شدند.
یک بال چرخبال در هوا و دیگرش در زمین هدف سلاح ثقیلۀ مجاهدان قرارگرفته و از کار افتادند و بعد از آن هیچ هلیکوپتری نتوانست به گارنیزیون کمک برساند٬ اینجا بود که محاصرۀ گارنیزیون پشغور صد در صد تکمیل شد و هیات در پایگاه باقی ماند.
شب هفتم جوزای ۱۳۶۴ یک گروپ ۵۴ نفری مجاهدان به فرماندهی شهید قوماندان صفی الله، مخفیانه در یک دهکدۀ کوچک که از پایین در ابتدای پشغور و زیر سرک قرار دارد٬ مستقر گردید و مجاهدان شبانه ماینهای کارگزاری شده را که در مسیر حملۀ ایشان قرار داشت٬ خنثی کردند.
مجاهدان تمام روز را بدون آنکه از وجودشان کسی اطلاع یابد٬ در همان قریهگک سپری کردند و با نزدیکشدن شام٬ آمادۀ حمله شدند. ناگفته نماند که آمر صاحب، مرحوم قوماندان عبدالمومن را قوماندان عمومی عملیات تعیین کرده بود.
عملیات در برابر گارنیزیون پشغور با انداخت اسلحۀ ثقیله که از قبل در اطراف گارنیزیون بهصورت موثر و دقیق جابهجا شده بود٬ آغاز شد و به دنبال آن مجاهدانی که شبِ قبل در نزدیکی گارنیزیون مخفی شده بودند٬ بر پُستههای دفاعی یورش بردند. پُستههای اطراف به سرعت فتح شد٬ اما جنگ در مرکز گارنیزیون که هیات اعزامی کابل در آنجا حضور داشت٬ بهشدت ادامه یافت و بعد از دو – سه ساعت عملیات پایان یافت و تمام داشتههای گارنیزیون به شمول اسلحه و پرسونل آن بهدست مجاهدان افتاد.
آمار دقیق اسلحه و مهمات به یادم نمانده٬ اما تعداد پرسونل دولتی که به اسارت مجاهدان در آمدهبودند٬ در حدود پنجصد نفر میرسیدند٬ از جمله۱۲۰ تنشان افسر بودند٬ به شمول یازده نفر هیات مشترک اعزامی مرکز؛ جنرال احمدالدین٬ رییس هیات که گفته میشد، از نزدیکان ببرک کارمل٬ رییس جمهور وقت رژیم بود٬ در جریان جنگ کشته شد٬ اما جسدش در میان کشتهها پیدا نشد؛ اما چندروز بعد که قوای دولتی پشغور را دوباره بهدست آورد٬ جسد او را از سر بام فرماندهی یافتند که به کابل انتقال داده شد و در آنجا با تبلیغات و تشریفات زیاد بهخاک سپرده شد.
تمام اسلحۀ ثقیله و بخش اعظم مهمات بهدست آمده٬ به بالاهای پنجشیر انتقال داده شد و همزمان با آن قوای دولتی همینکه از سقوط پایگاه اطلاع یافت٬ پیهم منطقۀ پشغور را برای چندین روز از زمین و هوا مورد حمله قرار میداد. مجاهدان مجبور شدند از پشغور عقبنشینی کنند و قوای دولتی دوباره آنجا را تصرف کرد.
اسیران بعد از تحقیق و تفکیک٬ به چنددسته تقسیم شدند٬ سربازان عادی بعد از تحقیق مختصر رها گردیده به خانههای خود رفتند٬ اما افسران و افراد مهم در چندین محل و قرارگاه تقسیم شدند٬ بیشترین آنها در تنگیِ مُکُنی٬ در محلی معروف به «بیبینیکزن» نگهداری میشدند که در آنجا علاوه بر یک زندان٬ یک کلینک صحی نیز وجود داشت. هیات مشترک که در میان آنها پسر یک جنرال عالیرتبۀ دولت قرار داشت٬ در خانهیی در قریۀ مُکُنی بهصورت جداگانه نگهداری میشدند.
تصرف گارنیزیون پشغور توسط مجاهدان که در نوع خود در پنجشیر بیسابقه بود٬ برای دولت کابل و روسها شکستی بزرگ بهحساب میآمد٬ بنابراین در صدد تلافی آن بودند. دولت که یک تعداد افسران عالیرتبهاش در اسارت مجاهدان قرار داشت٬ تلاش میکرد تا از طریق مذاکره و تبادله٬ افسران خود را آزاد سازد و به این منظور هیاتهایی در رفت و آمد به پنجشیر بودند٬ اما قوای شوروی با این کار موافق نبود٬ بنابر آن به سبوتاژ روند مذاکره و انتقامگیری و ضربهواردکردن بر جبهۀ پنجشیر میپرداخت. اینجا بود که دو کوشش جداگانه و حتی مخالف و مخفی از هم٬ از جانب مقابل بهراه افتاد٬ قوای شوروی خواهان حملۀ نظامی و برهمزدن روند مذاکرۀ دولت با مجاهدان بود٬ اما دولت برای رهایی زندانیان و تبادلۀ اسیران تلاش میکرد. آمر صاحب در جریان این دوگانهگی و دودستهگی قوای شوروی و دولت قرار داشت و همچنان، میدانست دیر یا زود مورد حملۀ قوای شوروی قرار میگیرد و برای مقابله با آن آماده میشد.
آمر صاحب، عادتا هرگاه با کار مهمی رو بهرو میبود٬ با یکتعداد محدود همراهان خود٬ به منطقۀ دور افتادهیی خلوتگزین میشد و دورتر از دسترس عامه قرار میگرفت تا وقت فکرکردن دربارۀ آنرا داشته باشد. بنابر این عادت٬ تقریبا یکهفته در یک درۀ کوچک و کمترشناختهشدهیی بهنام «واخی» که بین آریو و دشتریوت قرار دارد٬ دور از انظار عامه بهسر برد. اواسط ماه سرطان بود که بعد از عصر از درۀ واخی بهجانب دشتریوت و سفیدچهر که در آنزمان حیثیت مرکز جبهه را داشت٬ حرکت کردیم. در منطقهیی مقابل « کوتل باموردار» رسیده بودیم که کوتل باموردار چندینبار آماج راکتهای چهلمیلۀ دشمن قرار گرفت که احتمالا از پایگاه پشغور شلیک میشد. شب به سفیدچهر رسیدیم و رهسپار منطقهیی بهنام «خواجه قلندر» شدیم که بیستدقیقه راه بالاتر از دهنۀ درۀ مُکُنی موقعیت داشت و اکثرا مقر اقامت ما بود. شب را آنجا سپری کردیم و هنوز صبح نشده بود که ارتفاعات دوطرف بالای سر ما٬ شدیدا مورد انداخت توپ و چهلمیلۀ دشمن قرار گرفت. بیدرنگ آماده شدیم و به منطقۀ «نِشپا» آمدیم٬ جاییکه آمر صاحب قرار داشت. در راه با اهالی قریههای آنسو و اینسوی سفیدچهر رو بهرو میشدیم که هراسان و سراسیمه بهطرف درۀ مُکُنی در حرکت بودند. همینکه در نِشپا رسیدیم٬ جتهای بمافگن دشمن منطقۀ مُکُنی و ده سفیدچهر و مناطق بالای پنجشیر را بمباران کردند. با آمر صاحب داخل یک سوف (غار) شدیم که برای پناهبردن از بمباران از قبل آماده شده بود. چندنفر محدود داخل سوف بودیم که ناگهان جتها منطقۀ نشپا را هدف قرار دادند و بمها تقریبا در دهن سوف اصابت کرد٬ فکر کردیم سوف بالای ما فرو میریزد. آمر صاحب بیدرنگ از سوف خارج شد و اندکی بالاتر از موقعیت سوف٬ بدون اینکه به چیزی پناه بگیرد٬ نشست. سرگرم تماشای بمباران بودیم که ناگهان دستهیی از چرخبالهای زرهی روسی در ارتفاع کم از مقابل ما گذشته بهجانب درۀ مُکُنی در پرواز بودند. در دوطرف تنگی مُکُنی مجاهدان قبلا دو دهشکه نصب کرده بودند. دهشکهها پیهم هلیکوپترها را هدف قرار میدادند٬ اما پیلوتها با توجیه قسمتهای زرهی بدنۀ هلیکوپتر٬ بیخیال به پرواز خود ادامه میدادند و شلیک مرمیها بیاثر بود. به چشم سر میدیدیم که مرمیها به بدنه زرهی چرخبالها اصابت میکند٬ اما بهدور پرت میشد.
با دیدن این وضعیت٬ آمر صاحب درک کرد که هدف قرار گرفته و دشمن میخواهد او را از دوطرف تنگی (دهِ مُکُنی و دهِ سفیدچهر) در محاصره بگیرد. بهزودی از آنجا فرود آمدیم و بعد از عبور از دریاچۀ مُکُنی٬ به کوه مقابل بالا رفتیم. در این مسیر علاوه بر آمر صاحب٬ فرمانده گلزارخان شهید٬ کاکا تاج الدین٬ حاجی رحیم٬ مرحوم عبداللهجان توحیدی٬ اینجانب و شاید یک نفر دیگر٬ همراه و همسفر بودیم و از مواد غذایی هیچ چیزی با خود نداشتیم٬ بهجز چندتا چاکلیت که آنهم در ابتدای روز تقسیم و تمام شد. شاید حدود هفت یا هشت صدمتر بالاتر از عمق دره٬ در کوهِ وسط «غنجو و سفیدچهر» بالا رفتیم و از آنجا بمباران دشمن را تماشا میکردیم که همهجا را هدف قرار میداد. بالآخره موقعیت ما هم بیش از یکبار هدف بمباران مستقیم جتهای دشمن قرار گرفت و بمها در نزدیکی موقعیت ما اصابت کرد٬ اما به کسی آسیب نرسید٬ ما خود را در عقب کمرهای(سخرهها) بزرگ پنهان میکردیم. نمیدانم پیلوتها موقعیت ما را کشف کرده بودند و یا مانند دیگر مناطق تصادفی هدف قرار گرفته بودیم. شاید تا ساعت دو و سه بعد از ظهر روز آنجا ماندیم تا اینکه شدت بمباران فروکش کرد و بعد آمر صاحب تصمیم گرفت که به منطقۀ «بیبینیکزن» فرود آید تا از وضعیت دشمن و مناطق استقرار قوتهای آن آگاه شود و تدابیر لازم اتخاذ نماید. در آنجا خبر شد که قوای شوروی در آخر تنگی و ابتدای دهِ مکنی و همچنان دهسفیدچهر کوماندو پیاده کرده است. وضعیت در بیبینیکزن خوب نبود و فضای وحشتزدهگی و متشنج حاکم بود. در این منطقه علاوه بر زندانیان٬ اعضای شورای علمای پنجشیر٬ مهمانان ولایات دیگر و یکتعداد زیاد بیجاشدهگان منطقه حضور داشتند. آمر صاحب بعد از درک وضعیت٬ دستور داد تا زندانیان همراه با مهمانان و علما به مُکُنی انتقال داده شوند و تمام کسانیکه در تنگی هستند٬ منطقه را ترک کنند.
یکی از اهداف عمده حملۀ کوماندویی قوای شوروی٬ بهدستآوردن افسران اسیر شدۀ دولت بود که در تاقهخانهیی در ابتدای دهِ مُکُنی نگهداری میشدند. قوای شوروی بعد از پیادهشدن در دهِ مُکُنی مستقیما به آن خانه هجوم بردند٬ اما خانه را خالی یافتند٬ چون نگهبانان همینکه پرواز هواپیمای کشفی دشمن را در آسمان مُکُنی مشاهده کرده بودند٬ اسیران را به منطقۀ بالاتر از آن انتقال داده بودند.
کوماندوهایی روسی که در مکنی دیسانت شده بودند٬ در ابتدای دهِ مکنی و در نزدیکی دهنهتنگی استقرار یافتند که کار خروج ما از تنگی را با مشکل رو به رو ساخته بودند. آمر صاحب بعد از کسب اطلاع از محل استقرار قوای شوروی٬ با تاریکشدن هوا٬ اخراج کسانی را آغاز کرد که در تنگیگیر ماندهبودند. در قدم اول علما و بعد مهمانان و مهاجران و در مرحلۀ اخیر مجاهدان در فاصلههای زمانی معین از تنگی بیرون شدند و در آخرین گروپ خودش خارج گردید٬ فرمانده مومن و همراهانش آخرین کسانی بودند که از تنگی خارج میشدند. بدین ترتیب تنگی مُکُنی که حدود دوساعت راه پیاده طول دارد٬ به کلی از سکنه تخلیه شد.
*این خاطره را قبلا در سالهای هفتاد با تفصیل و دقت بیشتر نوشته بودم و در آن زمان در هفتهنامۀ «امید» چاپ ایالات متحدۀ امریکا» در سه قسمت به نشر رسیده بود.
Saturday, 4 May , 2024