ای سفرکردۀ جاوید، پدر! اینک در آستانۀ چهارمین سال عروج ملکوتی ات قرار گرفته ایم. سفر بی بازگشت و داغ افزای تو، صاحب این خامۀ شکسته را، آنکه را که از وضع بدِ روزگار و از نامردی های بیشمار، بسی خسته است، بهانه ای شده تا در آستانۀ چهارمین سال سفر بی بازگشتت، به درد […]

ای سفرکردۀ جاوید، پدر!

اینک در آستانۀ چهارمین سال عروج ملکوتی ات قرار گرفته ایم.

سفر بی بازگشت و داغ افزای تو، صاحب این خامۀ شکسته را، آنکه را که از وضع بدِ روزگار و از نامردی های بیشمار، بسی خسته است، بهانه ای شده تا در آستانۀ چهارمین سال سفر بی بازگشتت، به درد دل دیگری آغازد.

ای پیرفرزانۀ روزگار، رهبر!

طبیعی است که هر مرید در فراق مراد خویش و در رفتن پیر و مرشد خویش، بنای ضُجّه نهد. من از جمع کسانی ام که از مرگ انسانیت واز شیوع رو به گسترش آلودگی ها و از اوج خستگی های ناشی از نامردمی ها، بیدل آسا می مویند:

شعله ها در گرمجوشی، داغ آه سرد ماست

نغمه هم حسرت غبار ناله های درد ماست

حال دل صد گل زچاک سینۀ ما روشن است

صد سحر بوی جگر در رهن آه سرد ماست

مشت خاشاکی ز دشت ناکسی گل کرده ایم

حسرت برق آبیار طبعِ غم پرورد ماست.

ای نمونه خوبی ها وای سفرکرده ای که دیگر برنمی گردی!

تردیدی ندارم، بسیاری ها یا از رۀ کین و یا از سر خصومت و بدبینی و یا اینکه متاسفانه قادر بدان نشدند شخصیت والا و برجستۀ تُرا شناسایی کنند، این نوشته را سطوری برگرفته شده از کتاب “مبالغه” برخواهند خواند! اما من با خود می گویم: که بگذار چنین پندارند ومیزان درک وفهم ناقص شان واحساس بی تحرک شان را، در رابطه باتو به نمایش بگذارند؛ اما من با شناختی که از تو داشتم، چگونه می توانم ناگفته بگذارم: تو به عنوان دلسوزترین رهبربرای رهروان ومشفق ترین مراد برای مریدان ومهربان ترین پرستار و پدر برای یتیمان بودی! ازآن روی نه تنها من، بل همۀ مریدانت و رهروان جان نثارت و فرزندان معنوی ات باید به خود حق دهند تا در نبود تو بدین باور اندرشوند:

” شمع گویای من خموش نشست

من چرا بانک بر فلک نبرم

دور گردون گسست بیخ و بنم

مرگ “رهبر” شکست بال وپرم

کی فروشد به قدر یک جو صبر

تا به نرخ هزار جان بخرم ”

ای رهبرعظیم الشان، پدر! پوزش می طلبم که واژۀ “مرگ” را از سر ناگزیزی در رابطه با نبود تو وام گرفتم. چون شعر را محدودیت هایی است که گوینده گاهی مجبور می شود دست به سوی بدعت یازد؛ ورنه نیک می دانیم بنا به حکم ودستور کلام الهی، کاربرد این واژه هرگز درخورشأن شهیدان والا جایگاه نیست. وتو از جمع بلند جایگاهانی که هرگزنمرده اند وتو حتی اگربه مرگ طبیعی هم از ما می بریدی، شایسته ات بود تا خلیلی سا می گفتیم:”

مرد نمیرد به مرگ، مرگ ازو نامجوست

نام چو جاوید شد، مردنش آسان کجاست ؟

بل، “مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.”

و به قول حافظ:

هرآن کسی که دراین حلقه نیست زنده به عشق

براو نمرده به فتوای من نماز کنید

آری، ای رهبر وای پیرخرد منطقه ! تو بزرگ بودی و والا جایگاهی بستوده در روی خاک، خاکی که در نبود ابرمردان دلسوز و هدایتگری چون تو اندوهناک است وسینه هواداران تو عمریست از این ماتم جانسوز، بسی چاک چاک!

ای استاد!

از خدای می طلبیم که بردباری را ارزانی مان دارد وهمواره به خود تلقین کنیم:

در اضطرار مکش پا ز دامن تسلیم

به صبرکوش که صبراست بهترین اوضاع

اما درد بزرگ ما ازآن است که تو را در برهۀ نهایت حساس زمان از دست دادیم. به قول درست تر، خدای بنده نواز یا آن حکیم دادگر شایسته ات دانست تا از این لجنکده برونت آرد وتُرا با تمام عزت مهمانی خویش سازد.

پس خوشا برتو که برخوردار از آراسته شدن با خلعت برین عزت وشهادت شدی، خلعتی که ویژۀ بندگان خاص وی است، و زهی برتو، همانگونه که در این جهان، در خور هرگونه اعزاز و تکریم و بزرگ شمردن بودی، در آخرت نیز با مقام رفیعی برافراختت.

ای معنی مجسم عزت!

واقفیم که «عزت» بالذّات ازآنِ خداست، معهذا درآیه ای درکنار نام مقدس آن ذات عزیز ویگانه، نام رسول خدا ومؤمنان نیز وارد شده: « و لله العزه و لرسوله و للمؤمنین» (منافقون: ۸)

برآنیم تا بگوییم که تو مبنای عزت، در طول حیات پربارت – که همه به جهاد سپری گشت ودعوت در راه اسلام وشرف وسربلندی وافتخار…- با رساترین بیان عارفانه دراین مسیر گام گذاشتی و با خون سرخت بر لوح روزگار نگاشتی که عزت ازآن با خدا بودگان وصادقان است وراهیان حق وآزادی وشرف!

آری این تو بودی که درعرصۀ عمل رایت سبز عزت حقیقی یا عزت ممدوح را و درفش شکوهمند مباهات را برستیغ بلند انسانیت برافراشتی واین بذر حقیقت را به بهترین وجه بردل دیگران کاشتی که : ” عزت راستین همانا درسایه سار طاعت الهی ودر پرتو خشوع درپیشگاه خدای عزیز، فرا چنگ آید و برخلاف عزت دروغین و مذمومی که حصول آن عده ای را سخت فریفته…- چنین عزت، عزتی است که سرچشمۀ آن غیرالهی است.”

هرآن عزتی که با زور و جبر و اکراه و نیرنگ وخدعه و دروغ به دست آید، آن هزگز عزت نیست، بل ذلت است که با دریغ می توان گفت: آغشتگان آن دراین دیار، بسیارند!

آری، این تو بودی که سبق مان دادی تا فرا گیریم:

هرکی طلبگار عزت واقعی است سربلندی را فقط از خدا بخواهد.

چه مبارک است سرنهادن به آستان شهادت؛راست گفت سخنسرای بزرگ (بیدل):

“جدا مخواه از آن آستان جبین هرگز

منه ز سرهوس دولتی چنین هرگز!”

خوشا برتو ای رهبر! که تمامی عمر پربارت را با “عزتِ حق طلبی” و”عزتِ جهاد در راه خدا” محشور بودی و آن را به منظور پیاده ساختن احکام الهی در روی زمین با “عزتِ صبر در راه خدا”، طی کردی و درنهایت رسیدی به یک هدف والا، که همانا وصال به کوی “عزتِ شهادت طلبی ” بود.

“خوش آنکه کوچۀ عشقست آشیانه او

چو نی ترانۀ دردی بود فسانۀ او! ”

این کسوت زیبا، والا و پرشکوه برقامت موزونت مبارکت باد!

کسوت یا مقام بزرگ و والا مرتبی که همواره در راه طلبش بی قرار بودی و آن را گم شدۀ صدیقان ومقربان الهی می دانستی و بار بار برای مان حالی فرموده بودی که شهادت در راه خدا سعادت است؛ ومی گفتی خدا، شهیدان را جایگاه والایی ارزانی داشته و بر قامت رسای شهادت کسوت سبز قدسیت پوشانده. واین سخن، نه کلام موجودی به نام انسان، بل با الهام از فرموده های قرآن بود که در آن آمده است:

وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ﴿۱۶۹- آل عمران﴾

«(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.»

آری شهادت، یعنی ایجاد برکت وتداوم در حرکت به سوی کمال وبه سوی تعالی و به منظور نیل به دارالشرف ارزش های بلند، و شهادت یعنی پاداش زندگی مخلصانه!

بلی ، این تو بودی که آموختی مان:

مبارزان بیدار ومجاهدان راستین اسلام بایست در طلب شهادت آگاهانه در راه آرمان انسانی والهی باشند که لازمۀ آن عشق است واخلاص! دو پدیدۀ مقدسی که بسترساز ارزش ها و خوبی ها وسرفرازی هاست…!

بلی، تو به قلۀ رفیع مقصد فراز آمدی، ومن بار بار با مشاهده این وضع اسفبار دراندوه بزرگ نبودنت با خود گفته ام: حالا این ملت سرگشته چه خاکی به سرکند که بی رهبرشده و محروم از رهنمایی های داهیانۀ زعیمی دلسوز و مدبری چون آن استاد بزرگ، وما سرگشته گان غم خسته اوبه عنوان پیروان راستین طریقش و راهیان فکر واندیشه اش و شیفتگان اخلاص کیشش، بی رهبرشده ایم ودر کلامی دیگر، یتیمانی بی پدر!

آری رهبر! گاهی می اندیشم که چرا در زمان حیات پربارت – به گونه ای که شایسته تو بود قدر ومنزلتت را ندانستیم وتوفیق این آگاهی رفیق مان نشد که عمیق و ژرف بیندیشم که تو نه تنها رهنما، نه تنها مرشد برای جمعیت بزرگی به این ملت بودی، بل که قوت قلب همگان نیز بودی و فزاینده نیروی ارادۀ ما و مجری چرخ اندیشه و فکرما محسوب می شدی ودر جواراین همه محاسن، چه نیکوخصال دیگری را نیزقرینت بود وآن ها عبارت بودند از اینکه: کمتر کسی به یاد دارد که ناز و قهر هرکی را که با تومواجه می شد، با لبخند آمیخته به مهرخریدار نشده باشی و یا در برابرهرگونه رفتارولو لغزش آمیزوانتقاد های سخت وتند، با مهربانی واندرز سود بخش پاسخ نداشته باشی.

خشم گرفتن وعقده مند شدن وکینه گرفتن از تو فرسنگ ها فاصله داشت. راستی این کوتاه اندیشان اند که نمی توانند در برابر انتقادات سالم وسازندۀ ناشی ازخود محوری ها، فساد های لاتعدولاتحصی، جهالت، قوم گرایی ها و تعصبات کور و بنیان برافگن و…، تحمل کنند و خشم شان را فرو بلعند! و حتی می خواهند در برابر اندرزهای اصلاحگرانه مصحلین دلسوز، مهار از کف بهلند و جا در جا آبرو وحیثیت ترا به زمین ریزند.وکینه شان به کینۀ شتر بدل گردد..!

حقیقت این است که این روش نیک یعنی بردبار بودن وحلیم بودن وانتقاد پذیربودن وبزرگ اندیشیدن برای تو الهامی بود از رفتار پیغامبران الهی، که تو عاشق جان سوخته آنان بودی و همواره برای فرا گرفتن چنین آموزه ها، فرایمان می خواندی و به صادق بودن و آراسته بودن به خُلق نیکو تاکید مان می فرمودی!

آیا با از دست دادن رهبر رووفی به سان تو و پدر مهربانی به گونۀ تو، شایسته مان نیست که بگوییم:

اندوه، بی نبودت، پایان نمی پدیزد؛ بل حسرت آن روزهای خوبِ بودن با تو را هر صبح ومسا می خوریم و با گذشت هرروز، درد یتیمی را بیشتر درک می کنیم و اندوه کس نپرسی و بی اعتنایی برخی از همراهان سست عناصر و زشت خوی وبد سلیقه را، عمیق تر احساس می نماییم؟

مسلم است هرانسان، ویژه انسان پدر از دست داده،آنهم پدربزرگی به سان توکه مهربانی و وسعت نظر ودلسوزی بیدریغت برهمگان محرز بود، زمانی رنج بی پایانِ بیکسی و بی همنفسی را با تمامت اندوه احساس می کند و درد سوزان یتیمی را در رگ رگ هستی اش جاری می یابد که به وضوح بنگرد هیچ کسی در یاد او نیست وهیچ فردی همصدای او نی، وبا تمامت دریغ ورنج می نگرد که دراطرافش به جای شرافت، از آدم نما ها، فقط “شر” حاکم است و”آفت”؛ و پدیده هایی به نام همدلی وهمدردی وهمگرایی وهمفکری سخت به چنگ قحطی گرفتار آمده اند.

ازهمین روست – راست می گویم پدر!- داغ جانسوز فراق شما نمونه مهربانی و داغ برادر بزرگ و مهرورزم “مسعود” – که همیش به گونه شما می اندیشید ودمی ازیاد همرهان خویش غافل نبود…- با سپری شدن هر روز بیشتر آبِمان می کند وهرآن برآن مان می دارد تا فریاد مان را در حسرت نبود جانسوز تان، غمگینانه در آسمان بر افشانیم:

“گوهری گم شد از خزانۀ ما

چه ز ما کزهمه جهان گم شد

موکب شهسوار خوبان رفت

لاشه صبر ما دمادم شد

عالم از زخم مار فرقت او

دست برسرزنان چو کژدم شد.”

درست همان گونه که در فراق برادرعزیزمان (قهرمان ملی کشور) با خروشی غمبار بی اختیار فریاد برمی آوردیم:

“یوسفی از برادران گم شد

آفتاب ازمیان انجم شد”

آری، در فراق مسعود؛ آنکه:

“شد به ناگه ربودۀ ایام

بر ز ایام نا ربوده هنوز

دید نیرنگ چرخ آینه رنگ

آینۀ عیش نا زدوده هنوز

کفن “نیستی” بسوده تنش

خلعت عمر نا بسوده هنوز

روزعمرش خط فنا برخواند

خط شبرنگ نا ننموده هنوز!”

آری، پدر! راهیان راه پر مباهات وطریق خدا پسندانه تو چهار سال شد که خود را یتیمی بیش نمی انگارند، ویژه آنگاه که به یاد می آرند، نوازش ها ومهربانی توهمیش بدرقۀ راه شان و همواره شامل احوال شان می شد و به یاد می آورند که پدیده هایی به نام مهر وصمیمیت به منظور آن گرفته می شد تا برای تو اندامی درست سازند و تندیسی ازعاطفه فراهم آرند.

رهبر! وقتی که خصم های دون و نامرد عزیزترین انسانی چون تو را با کمال قساوت ازپای درآوردند، دانستیم که در چه جهان پرشقاوتی می زییم!

دانستیم که موجوداتی در لباس انسانهای متولد شده در دوران جاهلیت و بی شعوری، تا چه پیمانه با هرچه “خوبی” و”زیبایی” و”مهربانی” و”عاطفه” و”صمیمیت” و”همدلی” و”برادری” است، سر ستیز وخصم وکین دارند وموجودیت عناصر شریفی چون “بردباری” و”دلسوزی” را، به قدر مویی برنمی تابند.

واقعاً هیچ توجیهی نمی توانم بتراشم وقادر نیستم که بدانم با چه گناهی گلشن زیبا وعطرآگین هستی ات را وحشیانه، بزدلانه ودر لباس سیاه نیرنگ، پرپر کردند! مگر اینکه بگویم: لجن پروردگان همنفس با ابلیس با خوبان و فرشته خویان، یارای ساختن ندارند!

یا مگر اینکه بگویم رسم زمانه گویی همیشه این بوده:

“عقل وایمان را ازاین طفلان گول

می خرد با ملک دنیا دیو غول ”

زیرا، عصری که خورشید علم ومعرفت، در ظهرآسمان بلوغ برنشسته و مشغول پرتو افشانی وفیض آفرینی است و پدیدۀ محیرالعقولی به نام تکنالوژی، یکسره جهان هستی را به تسخیر درآورده و نمایندگی از رشد خرد وفهم ودرک آدمی دارد، چرا هستند عده ای که تا هنوز در قعر جهالت قرن حجر می زیند و همواره رسم ابلیسانۀ شان اینست که خاک را باهرچه زشتی وپلشتی است بیالایند وزمین را در سیطره سلطۀ نامردان قرار دهند و تا بتوانند فساد برانگیزند و زندگی و جهان را برای زیندگان این آب وخاک، به جهنم بدل سازند؟!

شاید من نمی دانم واین شما ای پدر، با همان فهم ودرک وفراست تان می دانستید که جهان جای زیستن برای خوبان نیست! لذا شما پروردگان دامن خوبی وطهارت شوقمندانه خواستید رخت سفراز این لجنزار برچینید؛ همان گونه که برادر بزرگم مسعود- “این ز بازار ریا از همه بیزار ترین”- پیش ازاین نیز چنین کرد، یعنی:

“روی برتافت از فتنه تزویر و ریا”

و پیشتر و یا پسان تراز شما ابرمردانی دیگر چون: جنرال محمد داوود داوود، جنرال عبدالمطلب بیگ وجنرال خان محمد خان مجاهد وجنرال سید خیلی وجنرال احمد خان سمنگانی واحمد ولی خان کرزی وده ها محافظ مرزعزت وآزادی پرورده دراین آب وخاک… گویی به ارادۀ خود روی ازاین آشوبکده برتافتند و کبوتر سا با بال سرخ شهادت و سربلندی پرواز کردند تا به دارالبقا آشیان گزینند…! سفر زیبای شان مبارک باد!

پدر!

گفتنی های غم اندود این خونین جگر، با تو، بی شمر است؛ چه کنم مجال گفتن و هم شنیدن کمتر! ورنه می گفتم: فساد، آنهم انواع فساد وزدیلت وبیدردی ونا آدمی…، در این مرز و بوم بیشتراز زمان حیاتت بیداد می کند.

نامردی هارا حد و حصری نیست و بی باوری و بی مهری وبهره گیری از معیارهای پلید وسیاه، بر میزان خستگی ها می افزایند ونا امیدی ها با گذشت هر روز دامن می گستردند و خط فاصل میان دلسوزان جهاد و مقاومت و دوستداران آزادی و دشمنان قسم خوردۀ این پدیده های مقدس ومطلوب، ودشمنان این آب وخاک، کمترشده وآن سو سیل خون بیگناهان همچنان دریا دریا جاری و شط زدن مسلمانان دراین بحر خروشان و میان شعله های آتش صحنه های تراژیک، سخت به بحران امن وصلحی که تو پرچمدار و سفیرش بودی، افزوده و دسایس پیدا وپنهان قدم قدم نمایان!

این بلا های آفت گستر،هم در کشورما طاری است وهم در بسا از بلاد دیگر اسلامی!

یکی ازغمبار ترین تراژیدی های جهان اسلام، کودتای ناجوانمردانه به هدف تذلیل اسلام به وسیله سران ارتش جنایتکار مصر به پیشگامی جنرال فتنه کار وفرعون صفتی به نام”سیسی” بود که متاسفانه منجر به سقوط حکومت منتخب مصریان به زعامت دلسوزانۀ اخوان المسلمین وبرادردینی ات استاد محمد مرسی گردید. کودتای خونینی که از هیچ جنایتی در حق مسلمانان به خصوص راهیان استاد شهید (امام حسن البناء رح) دریغ نکرد. چنانچه شاهد بودیم، در یک روز بیشتر از دوهزار انسان خدا جوی به وسیلۀ آدمکشان به خاک وخون افتادند، آنهم تنها وتنها به گناه راه اندازی اعتراض مسالمت آمیزی که فریاد می زدند: چرا نگذاشتند حکومتی که با انتخاب ملیونی مردم به میان آمده بود، پا بگیرد وبه گناه اینکه رئیس جمهورمنتخب ومبتنی برارادۀ مردم و تامین کنندۀ اصول دموکراسی، به چه گناهی از صحنه دور ساخته شده و در بند دژخیمان قرار می گیرد؟

وضعیت خونبار سوریه، سرزمینی که در یک روز حدود یک و نیم هزار انسان قربانی حملۀ شیمیایی قرارداده شد، که تقریباً نیمی از این کشتگان مظلوم را اطفال معصوم تشکیل می داد، صفحه خونباردیگری از قتل وکشتار بشریت درمانده است که مستکبران با جبر و اکراه بالای مردم تحمیل می کنند…!

گفتم: گفتنی ها بسیاراست، اما فرصت مختصر ومجال محدود! به عنوان واپسین کلام این یادنامه به یاد توای پدر وای سفرکرده ای که صد قافله دل همرۀ توست! می خواهم حالی بسازم که بزرگترین افتخارم این بود که روزگارمدید، بل بهترین روزهای زندگی ام را با توبودم وهمگام با تو ره سپردم. امید وارم همواره من و داغدارانت در خط اصیل اسلام که خط تونیز همان بود، باقی بمانیم و در راه تحقق آرمان های مقدس پا برجا باشیم واستواری گزینیم ودر ساختن خانۀ دوست داشتنی مان (جمعیت)- همان گونه که توصیه های تو بود- از دل و جان و باکمال صداقت و راستی کوشا باشیم؛ دلسوز را از غیر دلسوز و چاپلوس ومداح ودارای هدف سوء، تفکیک دهیم و از خود بخواهیم تا نشست و برخاست مان همراه با کسانی باشد که ثابت می سازند در خط صداقتند ودرمسیرعزت وکرامت قرار دارند، یاهمراه با کسانی اند که شرافت و سربلندی مقصود شان است و دلسوزی، پاک اندیشی، مهرورزی و برخورد نیک نصب العین شان؛ یا با کسانی راه بروم که گامزن جادۀ هموار صداقت و راستی اند ودر اندیشۀ بودن و زیستن با ملت سرفرازی که صادقان را می شناسند و راستان را ارج می گذارند و به دلسوزان محبت می ورزند و معیار زندگی را صداقت وخدمت به اسلام ومردم قرار می دهند و بودن با ملت دردمند ومجاهدین راستین ونیالوده را و روندگان قلۀ سرخ شهادت را، بزرگترین آرمان خویش تلقی می کنند. این راهیان حق همانا عزیزانی اند که همواره مرغ خیال شان درهوای اسلام وهوای آزادی وشرافت وپاکی، مردم دوستی ووطندوستی، پر می زند و دل شان هر صبح و شام شوق نغمه خوانی در روضۀ پرطراوت ایمان وشکوه و سربلندی دارد.

روح تان شاد پدر! ویاد تان گرامی وراه تان ومملو از مخلصان باد.

عبدالقیوم ملکزاد