عزیز احمد حنیف/استاد دانشگاه پیشنوشت در پیوند به بیست و ششم دلو، سالروز خروج نیروهای اشغالگر شوروی از افغانستان، افتخارات و پیامدهای آن از دیدگاههای دینی، سیاسی و اقتصادی، مقالات زیادی نوشته شده است؛ آنچه در این مقال بهدنبال آن هستیم، حرفهایی در پیوند به موضوع، با یک رویکرد دینی است که شاید از سوی […]
عزیز احمد حنیف/استاد دانشگاه
پیشنوشت
در پیوند به بیست و ششم دلو، سالروز خروج نیروهای اشغالگر شوروی از افغانستان، افتخارات و پیامدهای آن از دیدگاههای دینی، سیاسی و اقتصادی، مقالات زیادی نوشته شده است؛ آنچه در این مقال بهدنبال آن هستیم، حرفهایی در پیوند به موضوع، با یک رویکرد دینی است که شاید از سوی پژوهشگران و کارشناسان، کمتر مورد توجه قرار گرفته باشد.
چرا مجاهدین بعد از پیروزی، با هم متحد نشدند؟
همواره گفته میشود که بعد از پایان جهاد در افغانستان و پیروزی مجاهدین در برابر اتحاد شوروی و رژیم کمونیستی وقت، عوامل و انگیزههایی مانند: مداخلات کشورهای همسایه به ویژه پاکستان و ایران، بیتفاوتی اروپا، همسویی امریکا و عربستان سعودی با پاکستان، کنارهگیری روسیه و چین، عدم وابستهگی جناح حاکم در کابل به قدرتهای سودجوی بیرونی و شگاف عمیق میان تنظیمهای جهادی و طرفهای داخلی باعث گردید تا مجاهدین نتوانند به یک مدیریت سیاسی سالم، نیرومند، اسلامی و ملی دست یابند. اما نباید فراموش کرد که عدم خِرد سیاسی برخی رهبران جهادی و وابستهگی مطلق و بیحد و حصر آنان به سازمانهای استخباراتی ذیدخل در قضیهی افغانستان، برتریجوییهای قومی، سمتی و زبانی و پیوند دادن آنهمه به دین و مذهب، از جمله عواملی بود که باعث تداوم جنگ، کشتار و خشونت در افغانستان گردید و تا امروز ادامه دارد.
برخی چهرههای تأثیرگذار در زمان جهاد، که در رویدادهای خونین دههی هفتاد در شهر کابل نقش داشتند، چهرهی دینی، خِرد سیاسی، بیماریهای اجتماعی و ظرفیت مدیریتی آنها، امروز برای مردم افغانستان و نسل جوان کشور واضح گردید که واقعاً علیرغم آنکه ظرفیت سیاسی نداشتهاند، از هیچنوع خیانت، معامله و دروغ و فریب در حق دین، میهن و ملت دریغ نورزیدهاند و هنوز با وقاحت کامل در رسانهها ظاهر میشوند و از دین و سیاست و مملکتداری حرف میزنند.
چرخ زمان، برخی چهرههای بیمار، کمسواد، متعصب و مزدوری را بهرهبران جهادی تبدیل کرد که از پایینترین سطح عقلانیت برخوردار نبودند، توان تحلیل پیچیدهگیهای سیاست جهان و منطقه را نداشتند، جایگاه خویشتن و مسوولیتهای دینی و میهنی خود را درک نمیکردند و بر مرکب احساسات و عواطف و تعصبات تباری سوار بودند و بخشی از ملت را بهسوی ناکجاآباد باخود میبردند. اما متأسفانه، تعدادی افراد بیمار، بیکار، بیسواد، بیبرنامه و بیهدف که در بستر فرهنگی منحط بهدور از تمدن و دانش دینی و دنیایی، در سایهی زندهگی روستایی و قبیلوی پرورش یافتهبودند و ناخودآگاه در دام عواطف گیر بودند.
بهباور نویسنده، ریشهی اصلی تداوم جنگ و بدبختی در کشور نه در پاکستان و ایران و سازمانهای استخباراتی بین المللی رقیب، بلکه زیرِ پای همین عناصر داخلی است؛ بهخاطریکه هرکشوری اگر فرصت یابد، منافع خود را از طریق عمال مزدور، کمخرد، بیسواد و خیانتپیشهیی در کشور دیگر جستجو میکند؛ اما رهبران بیداردل، مؤمن، متعهد، با ظرفیت، باسواد و دوراندیش اند که تسلیم خواست بیگانههای سودجو نمیگردند و در هر شرایطی، استقلالیت سیاسی خود را حفظ مینمایند و در پی منافع و ارزشهای ملی خود میروند.
ضرورت نقد تفصیلی عملکردهای مجاهدین
عدم آگاهی دینیِ تعددی مجاهدین از فقه و فلسفهی جهاد، نبود سواد مدیریت سیاسی، عدم معرفت درست جناحهای بیرونی ذیدخل در مسایل افغانستان، پیروی از باورها و برداشتهای دینی نادرست مبنی بر قتل و اعدامِ افرادی مانند: سربازان قوای امنیتی و دفاعی کشور که از راهِ جبر و اکراه در صفوف رژیم کمونیستی جذب گردیده بودند، تخریب و تباهی منابع اقتصادی و نظامی، نبود استراتیژی جنگی تدوین شده، واضح و روشن مطابق به مقتضیات دینی و بازیهای منطقوی و جهانی، اندک بودن شمار افراد باسواد، تحصیلکرده و کارشناس در صفوف مجاهدین، مشروعیت فقهی تداوم جنگ در برابر حکومت داکتر نجیب بعد از خروج روسها از کشور و ائتلافهایی که بعدتر در زمان حکومت اسلامی میان تنظیمهای جهادی و برخی شاخههای رژیم کمونیستی بر بنیاد مصلحتهایی صورت گرفت و توجیه دینی شد، فروپاشی ارتش و قوای مسلح، خسارات اقتصادی جبران ناپذیر، آسیبهای فرهنگی گسترده، از جمله مسایلی اند که ایجاب میکند هریکی بهتفصیل مورد نقد و بازخوانی مجدد، عادلانه و بیطرفانه قرار گیرد.
در میان مجاهدین قرائتهای دینیای وجود داشت که اعدام سربازان قوای مسلحِ رژیم کمونیستی را بعد از اسارت، مشروعیت میداد و کشتن کارمندان حکومت کابل را مباح میدانست و کسانیکه در قلمروِ حکومت کابل و در شهرها زندهگی میکردند، اجازه رفت و آمد به ساحات تحت تصرف مجاهدین را نداشتند. اجرای احکام شرعی بهفتوای آنانی که آگاهی علمی لازم از فقه و شریعت اسلامی نداشتند و تحصیلات حوزوی معیاری و مجوز اصدار فتوا از سوی مراجع معتبر فقهی را نیز دارا نبودند، باعث گردیده بود، تعدادی بهناحق بهقتل برسند، افرادی زیر شلاق ظلم کشته شوند، تعدادی در نتیجهی رقابتهای ذات البینی میان فرماندهان، برچسپ وابستهگی به رژیم کمونیستی بخورد و ترور گردد و دهها مورد اعمال خلاف دین از سوی مجاهدین انجام شود.
ظلم و شکنجهای که در زندانهای رژیم کمونیزم بالای افرادی بهنامهای این و آن صورت میگرفت، با یکسَر تفاوتهایی، در صفوف مجاهدین بهعناوین دیگری، بهنام دین انجام میشد. این مسایل، در کنار مداخلات بیرونی باعث گردید تا جهاد، اهداف مقدس دینی و معنا و مفهوم سیاسی خود را از دست دهد و کجراههای بهسوی انحراف و تباهی برای خود باز کند.
مجاهدین، بهلحاظ کادری و مسلکی، اساساً بهساختار یک مدیریت سیاسی سالم بهسطح کشور، آمادهگی نداشتند و فکر میکردند مملکتداری مانند مدیریت جبهات جنگی خواهد بود؛ هنگامیکه وارد شهر گردیدند، متوجه بهمسایل و چالشهایی شدند که هیچ تصور آن را نکرده بودند.
در اوایل دههی نود میلادی کنفرانسهای تاریخیای در لندن، پاریس، نیویارک و برخی شهرهای دیگر غرب مبنی بر شکست شوروی از افغانستان تدویر مییابد و تصریح میگردد که غرب در برابر اتحاد جماهیر شوری توانست جهاد افغانستان را بهخوبی مدیریت نماید و بزرگترین رقیب سیاسی و نظامی خود در شرق را بهزانو نشاند؛ در آن زمان، همه میدانست که پروژه غربیها در کشور بهپایان رسیده است و برای ساختار یک نظام سیاسی، بههر قیمتی دست بهدست هم باید داد و در خط منافع بیگانهگان نباید حرکت کرد؛ اما تعدادی از تنظیمهای جهادی تا جاییکه توانستند، بر فرق دین و ملت و میهن کوبیدند.
رشد افراطگرایی دینی درکشور
پیروزی جهاد در افغانستان، برای القاعده امید بخشید که میتواند از راه ادامۀ مبارزه در برابر حاکمیتهای مستبد در جوامع اسلامی، به پیروزی برسد؛ گروه طالبان نیز بر بنیاد همین انگیزه از سوی سازمان استخباراتی پاکستان در تبانی با شرکای غربیاش ساخته شد، گروههای جنگی مختلف بهنام دین و مذهب در پاکستان شکل گرفت و در کشمیر توسط جوانان عرب و سلاحها و تجهیزاتی که از حکومت کابل و ارتش شوروی در افغانستان بهغنیمت گرفته شده بود، تقویت گردید و حکومت پاکستان توانست از گروههای افراطگرایان دینی یک نیروی سیاسی و نظامی بزرگ در کنار ارتش خویش تشکیل دهد.
تجربهی استفاده از گروههای بنیادگرا، برای غربیها یک تجربهی جدید، مؤفق، کممصرف و سودآور بود که میتوانست برای رفتن بهسوی نقشهی خاور میانهی بزرگ از آن استفاده کنند؛ همین بود که بعد از سال ۲۰۰۱ گروه طالبان دوباره از سوی آنها در افغانستان زنده شد، در سوریه و عراق داعش بهوجود آمد و دهها گروه دیگر در کشورهای سوریه، لیبیا، عراق، ترکیه، لبنان، یمن، پاکستان و برخی کشورهای دیگر به حمایت مالی سازمانهای استخباراتی غرب در منطقه شکل گرفت.
در سالهای ۲۰۰۹ یا پیشتر از آن، هنگامیکه پروژۀ طالبان، خط خود را کاملاً از القاعده جدا کرد و منحصر به افغانستان گردید، دیگر برای قدرتهای غربی کارآمد نداشت؛ بدین لحاظ، غربیها تصمیم گرفتند تا گروه دیگری را ایجاد نمایند که داعیهی افراطگرایی بهسطح جهان اسلام را داشته باشد؛ چنانچه داعش در عراق ایجاد گردید و از آنجا بهسوریه رفت و از سهسال بدینسو فعالیتهای خود را با امکانات مالی هنگفتی در افغانستان آغاز کرده است.
اگر برای این گروهها فرصت داده شود تا نظام سیاسی-دینیای بسازند، بدون تردید نه کدام برنامهای برای ساختار سیاسی دارند و نه ظرفیتی؛ حتا در یک واحد اداری کوچک توان آن را ندارند تا یک نظام اسلامی-سیاسی جوابگو بسازند؛ آنها نظامی را در خیال میپرورند که بهدور از تمام معیارهای منطقی، دینی و واقعیتهای عقلانی عصر حاضر است؛ آنها نظامی میخواهند از نوع قبیلوی همچون نظام طالبان که هم با عواطف استبدادی آنها سازگاری داشته باشد و هم با اصول و پرنسیبهای اسلامی! که ایندو، هیچگاه باهم آشتی ندارند.
افغانستان، میدان جنگ نیابتی قدرتها
همزمان با ختم جهاد در افغانستان، سازمانهای استخباراتی ایران، پاکستان، هندوستان، عربستان سعودی، ایالات متحدۀ امریکا، چین و روسیه از طریق گروههای ص۸
سیاسی و جهادی و عناصر وابسته، به مداخله در امور افغانستان پرداختند. رقابتهای سازمانهای استخباراتی منطقه و جهان، به رقابت میان طرفهای داخلی مبدل گردید. البته شکی نیست که دراین میدان، برخی از رهبران و فرماندهان آزادیخواه و غیر وابسته وجود داشت که در برابر این توطئۀ بزرگ جهان تا پای جان ایستادند و از هیچ نوع سعی و تلاش و قربانی برای نجات کشور دریغ نورزیدند.
بعد از آنکه جنگ میان طرفهای درگیر ادامه یافت، در سال ۲۰۰۱ غربیها در نتیجهی یک تفاهم با جهان و کشورهای منطقه به افغانستان حضور یافتند؛ در آن زمان گفته میشد که امریکا در پیوند بهحضور نظامی در افغانستان با کشورهای روسیه، ایران، چین، پاکستان، عربستان سعودی و هندوستان طوری تفاهم نموده است که همه میتوانند بهنوعی دراین کشور حضور داشته باشند؛ بر بنیاد همین تفاهم بود که پاکستان بهجنگ ادامه داد؛ ایران بهگسترش نفوذ سیاسی از راه فعالیتهای فرهنگی پرداخت؛ چین، بدون هیچگونه محدودیتی، تولیدات خود را به بازارهای افغانستان عرضه کرد؛ هندوستان، بهگسترش نفوذ نظامی و استخباراتی خویش در شهرهای مختلف افغانستان آغاز کرد و از آن طریق توانست امنیت شهرهای پاکستان را بهسادهگی تهدید نماید؛ روسها وضعیت را بهشدت زیر نظر داشتند؛ هنگامیکه غربیها خواستند پروژۀ طالبان را بسته کنند، روسیه و ایران جمع چین در تفاهم میان هم و در تبانی با پاکستان، متصدی این پروژه شدند. سقوط کندز دوبار بهدست طالبان در واقع زورآزماییای از سوی روسیه بود تا غربیها بهخواستها و منافع آنها در افغانستان تن دهند.
دراین اواخر دیده میشود که روسیه تلاش و تأکید روی صلح میان دولت افغانستان و طالبان دارد تا از این طریق نفوذ خود در حکومت کابل را گسترش دهد؛ اما غربیها طالبان را بهدلیل اینکه پروژۀ روسی و ایرانی است، دشمن تلقی نموده و در برابر آن اعلام جنگ نمودند.
پایان
اگر دولتمردان افغانستان و طالبان پیچیدهگی این بازیهای بزرگ جهانی در کشور را درک نکنند و برای ملت و کشورشان دل نسوزانند؛ افغانستان بهسرنوشت عراق و سوریه گرفتار خواهد شد و سرانجام میان قدرتهای منطقوی و بینالمللی تجزیه و قسمت خواهد گردید.
قطع جنگ، اتحاد و یکپارچهگی، دوری از تمام انواع تبعیضهای تباری و برتری جوییهای قومی و گروهی، جلوگیری از پخش و نشر نفاق و تفرقه میان اقوام برادر افغانستان، پاسداری از ارزشهای جهاد و مقاومت و سرانجام رفتن بهسوی صلح، امنیت و ثبات سرتاسری، راهی است که میتواند، حیات ملی افغانستان در آینده را تضمین نماید.
برای نسل جوان افغانستان لازم است بهدور از هرنوع وابستهگیهای حزبی، تباری و گرایشهای عاطفی، از آنچه در چهل سال اخیر گذشته است، درس بگیرند، بازیهای پیچیدۀ کشورهای ذیدخل در مسایل افغانستان را درک و تحلیل نمایند و بهجای گزینهی جنگ و مسلمان کُشی، از حضور خارجیها در کشور استفادهی اعظمی نمایند و میهن و ملت شان را بسازند.
Monday, 29 April , 2024