وحید مژده کودتای هفت ثور۱۳۵۷ سرآغاز مصیبتی برای ملت ما بود که تبعات شوم آن تا امروز ادامه دارد. این کودتا مانند هر واقعۀ دیگری در تاریخ، نیازمند زمینه هایی بود که به پیروزی کمونیست ها و تجاوز ارتش سرخ بر افغانستان انجامید. سال ها قبل از اینکه کمونیست های وطنی دست به کودتا بزنند، […]

وحید مژده

کودتای هفت ثور۱۳۵۷ سرآغاز مصیبتی برای ملت ما بود که تبعات شوم آن تا امروز ادامه دارد. این کودتا مانند هر واقعۀ دیگری در تاریخ، نیازمند زمینه هایی بود که به پیروزی کمونیست ها و تجاوز ارتش سرخ بر افغانستان انجامید.

سال ها قبل از اینکه کمونیست های وطنی دست به کودتا بزنند، زمینه های این کودتا در اثر غفلت، سهل انگاری و مصلحت اندیشی زمامداران نا اهل این کشور فراهم شد. ساده اندیشان به این باور اند که زمامداران افغان قبل از کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ شخصیت های مآل اندیش و خردمند بودند و امور این کشور در کف با کفایت آنان بدرستی و تدبیر اداره می شد. طرفداران این نظر، تاملی در تاریخ ندارند و نمی دانند که هر واقعه ای نیازمند بستر سازی در طول زمان است تا تحقق یابد و وقوع یک واقعه در تاریخ بصورت خلق الساعه و بدون پیش زمینه و بصورت صدفه و اتفاق، فوق العاده نادر و نزدیک به ناممکن است.

محمد ظاهر شاه چهل سال بر افغانستان حکم راند اما خودش مدعی بود که از این دورۀ طولانی سلطنت، فقط ده سالش را باید به نام وی بنویسند که همانا دورۀ دیموکراسی است اما در سه دهۀ دیگر، کاکا هایش بخصوص هاشم خان و بعداً پسر کاکایش داود خان مالک الرقاب این ملت بودند و در حقیقت بنام او دیگران سلطنت کردند. بنا براین مسوول هر حسن و قبحی که در آن سی سال اتفاق افتاد، دیگران بودند. او در یکی دو مصاحبه که در سال های آخر حیاتش در مورد دوران زمامداری اش داشت و از طریق رسانه ها به نشر رسید، به این مسله اشاره داشت.

در دوران سلطنت چهل سالۀ ظاهر شاه، هرچند افغانستان از امنیت برخوردار بود اما این امنیت نه از تدبیر خانوادۀ سلطنت که بیشتر ناشی از تفاهمی بود که قبل از جنگ جهانی اول میان دو امپراتوری روس و انگلیس بمیان آمد و در نتیجه  افغانستان به منطقۀ عایق میان این دو قدرت مبدل گردید تا با همدیگر سرشاخ نشوند. بعد از جنگ جهانی دوم همین حالت بین امریکا و شوروی ادامه یافت.

ادامۀ قدرت خودکامۀ سلطنتی نیز ایجاب می نمود تا مردم افغانستان بدور از کاروان تمدن، در حصار نظام قبیلوی نگه داشته شوند. بی عدالتی ها و نامردمی های این زمان زمینه ساز نارضایتی هایی بود که بخصوص در میان قشر تحصیل کرده گسترش یافت و اتحاد شوروی از آن بخوبی بهره برد و سرانجام به سرنگونی رژیم سلطنتی در ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ و بقدرت رسیدن داود خان منجر گردید.

در اینجا بد نیست اگر به نظر محمد رضا پهلوی شاه ایران به وقایع آن زمان افغانستان اشاره شود. کودتای داود خان از نظر شاه ایران چیزی بالا تر از یک کشمکش خانواده گی بود. شاه ایران از طریق سفرای خود و بعضی از شخصیت های دیگر ایرانی که با شاه افغانستان دوستی داشتند، (از جمله داکتر پرویز ناتل خانلری) از نظریات پادشاه افغانستان آگاه بود. امیر اسدالله علم وزیر دربار شاه ایران در خاطرات خود می نویسد، زمانی که خشک سالی شدید موجب قحطی و مشکلات فراوان برای مردم افغانستان گردید، من «اسدالله علم» در این مورد با شاه ایران صحبت کردم. شاه در جواب گفت، ظاهر شاه اعتقاد دارد که »آخرین پادشاه افغانستان خواهد بود«. با این طرز فکر که نمی توان کار کرد.

در جای دیگری، وی از قول پادشاه افغانستان می گوید، او به این باور است که »تا من زنده هستم، روس ها کاری با من ندارند اما نمی دانم که بعد از من چه خواهد شد!«.  بنا براین روحیۀ تسلیم در برابر همسایۀ شمالی از قبل در ذهن دولت مردان این کشور جا گرفته بود که خارجی ها تعیین کنندۀ سرنوشت افغانستان اند نه مردم این کشور.

در دست بدست شدن قدرت از ظاهر به داود، کمونیست های جانبدار شوروی نقش اساسی بازی کردند و در سطح بین المللی این کودتا موفقیتی برای اتحاد شوروی تلقی شد که خود را یک گام به آبهای گرم خلیج فارس و بحر هند نزدیک تر می یافت.

با گذشت زمان، داودخان ظاهراً رفته رفته بر اوضاع مسلط شد و تعدادی از عناصر کمونیست را که در کودتا علیه ظاهر شاه وی را یاری داده بودند، از صحنه بیرون کرد اما غافل از این بود که دایرۀ این آسیب فرا تر از چند فرد محدود است و نمی دانست که کمونیست ها آمادگی های لازم را برای سرنگونی وی گرفته اند. عجیب است که حتی سفرای افغانستان در کشور های خارج از کشور، از این خطر آگاه بودند اما داود خان به دلیل غروری که داشت، به این مسایل بی اعتنا بود و خود را قدرتمند تر از آن می دانست که کسی توان قیام بر ضد او را در سر بپروراند.

مرحوم استاد خلیل الله خلیلی شاعر نام آور افغانستان که در آن زمان سفیر کبیر افغانستان در عراق بود، با سفیر ایران در بغداد ملاقات کرد و در مورد اوضاع افغانستان به وی مطالبی گفت. سفیر ایران در بغداد جریان ملاقات با استاد خلیلی را به تاریخ ۱۲ حوت ۱۳۵۴ به اطلاع وزارت خارجۀ ایران رسانید. در این گزارش آمده بود که سفیر افغانستان (استاد خلیلی) با تاثر گفت که، متاسفانه آیندۀ افغانستان بسیار تاریک و نگران کننده است و اگر دیر یا زود سردار داود خان از میان برود، هیچ شکی نیست که کشور به چنگ عناصر کمونیست خواهد افتاد و کار یکسره خواهد شد…

تنها استاد خلیلی نبود که آیندۀ تاریکی را برای افغانستان سه سال قبل از کودتای هفت ثور پیش بینی می کرد، در خاطرات وزیر دربار شاه ایران آمده است که، زلمی محمود غازی سفیر افغانستان در تهران نیز در ۲۸ دلو ۱۳۵۴ در دیدار با اسدالله علم به وی از وضع داخل افغانستان ابراز نگرانی نموده بود.

شاید داود به این تصور بود که کمونیست ها در میان مردم عوام نفوذی ندارند و کاری از دست شان ساخته نیست اما به این نکته توجه نداشت که نقطۀ قوت احزاب خلق و پرچم، حمایت اتحاد شوروی از آنان و نفوذ آنان در میان نظامیان است. هر دوشاخۀ حزب دیموکراتیک خلق در داخل اردو تشکیلات مخفی نظامی داشتند و البته این مسئله از نظر تحریک اسلامی افغانستان پنهان نبود زیرا این تحریک نیز در بعضی از کودتا های خام که نافرجام ماند، دست داشت. کاری که بهانه بدست کمونیست ها و داود داد تا افسران مسلمان را از اردو تصفیه نمایند و به این ترتیب زمینه برای فعالیت آزاد کمونیست ها مساعد تر شد.

در طول حدود پنج سال حکومت داود خان، تعداد زیادی از عناصر ضد کمونیست از اردوی افغانستان تصفیه و تعدادی هم بنام دست داشتن در کودتا های نافرجام یا کشته شدند و یا بزندان افتادند. عده ای از اعضای تحریک اسلامی نیز دستگیر و اعدام شدند. در چنین موقعیت حساس که هیچ راه دیگری برای جلوگیری از سقوط افغانستان بدامن کمونیست ها و اتحاد شوروی نبود، دو تن از اعضای تحریک اسلامی به نام های عبدالصمد مجاهد و داکتر عبداللطیف قصد کردند تا با کشتن رهبران کمونیست، لااقل این کودتا را به عقب اندازند. این کار آنان را فقط می توان تلاشی مأیوسانه برای نجات افغانستان دانست که نتیجۀ معکوس ببار آورد.

آنها در یک تلاش نافرجام برای کشتن ببرک کارمل رهبر جناح پرچم در مکروریان کابل، شخص دیگری را به اشتباه کشتند. این مسئله سبب شد تا رهبران کمونیست احساس خطر نموده و مخفی شوند. مدتی بعد همین دو تن توانستند میر اکبر خیبر شخصی را که مسوول ارتباط جناح پرچم با افسران اردو بود، در نزدیک مطبعۀ دولتی در کابل به ضرب گلوله بکشند و خود از صحنه فرار کنند.

مراسم تدفین خیبر در کابل شکل تظاهرات ضد دولتی را بخود گرفت و دولت نیز به دستگیری اعضای گروه های خلق و پرچم دست زد. این جریان موجب نگرانی شدید افسران کمونیست اردو گردید زیرا شایع شده بود که دولت از خانۀ این رهبران، لیست تمام افسران کمونیست اردو را بدست آورده و بزودی دستگیری آنان نیز آغاز خواهد شد. این نگرانی به تسریع کودتای کمونیستی کمک کرد. در نتیجه دو جناح خلق و پرچم با هم متحد شدند و در هفت ثور ۱۳۵۷ دست به کودتا زدند.

سنت تاریخ بر این نیست که هر رخدادی در آن بصورت ناگهانی و خلق الساعه بمیان آید. درست است که وقایع بعد از هفت ثور و حکومت کمونیست ها بر افغانستان چنان با زشتی و نا مردمی توأم بود که مردم زمینه سازان این مصیبت را به فراموشی سپردند و حتی با حماسه سازی های بدور از واقعیت، از آنان شخصیت های متفاوتی در اذهان ترسیم کردند اما قضاوت تاریخ چنین نخواهد بود. به همین دلیل اهل تحقیق را عقیده بر اینست که تاریخ هر واقعه ای را باید حداقل یک قرن بعد از وقوع آن نوشت…